مامانبزرگ ویل فقط کیک میپخت و چیزمیزهای عجیبوغریب میبافت؛ تا وقتی که او زنده بود ویل اینطوری فکر میکرد. اما وقتی مامانبزرگ از دنیا رفت و جسپر فیچتِ بدجنس به شهرشان آمد, کمکم اتفاقاتی جادویی آن دوروبرها افتاد که همهی تصورات ویل را به هم ریخت.
آیا ویل و دوستان قدیمیِ مامانبزرگ میتوانند دست فیچت را رو کنند و کسبوکارش را از رونق بیندازند؟ معلوم نیست! شاید با کمک موتورسیکلتهای عتیقهی رفقای مامانبزرگ و یک گله گوسفند جادویی توانستند!